}
زن و شوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند. آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند . زن جوان: یواش تر برو من می ترسم مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره! زن جوان: خواهش می کنم، من خیلی میترسم. مردجوان: خوب، اما اول باید بگی دوستم داری! زن جوان:دوستت دارم.حالا میشه یواش تر برونی؟مرد جوان : مرا محکم بگیر. زن جوان: خوب،حالا میشه یواش تر؟ مرد جوان : باشه به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری آخه نمی تونم راحت برونم ، اذیتم می کنه. روز بعد روزنامه ها نوشتند برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید. در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد ، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت. مرد از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زن را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند و این است عشق واقعی !
ای کاش نقشه سرزمینم به جای گربه شبیه سگ بود . . . تا مردمش به جای این همه خیانت کمی باوفا بودند . . .
همه مي پرسند « چرا شكسته دلت ؟ مثل آنكه تنهايي ؟ ... چقدر هم تنها !پاسخ يك دريا را در قطره نمي توان پيدا كرد ... و سخن هزاران سال را در لحظه نمي شود جستجو كرد .... حرفهاي ساده من چقدر در هزارتوي ذهن پيچيده مي شود ؟ مگر ساده تر از اين هم مي توان صحبت كرد ؟! من از قله نمي آيم ... دره هم جاي من نيست ... من شهسوار عشقم و عشق همراه باد هميشه فرار مي كند... جاده ترك برداشته است از استواري من ... من كوله بار خويش را بسته ام .می نویسم خداي من !
آنقــــــــدر مرده ام که دیگـــــر هیچ چــــــیز مرگ مرا اثبات نمی کند. . . با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو ،باشد که خستگی بشود شرمسار تو حل شده ام در تلخی عشق تو شیرین نمی خواهد شود این زندگی.... گم کرده ام خودم را در میان هیاهوی بی تو بودن کمی از رویاهایم فاصله بگیر دلم یک آغوش خوشبختی می خواهد .
چشمانت را که به من می دوزی دامنم پر از پولک شعر می شود پری ماهی کوچک تو می شوم ساکن در اقیانوس آرام دلت که با یک بوسه عاشقت می شوم ...
بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندی تنها صدایت را می خواهم تا موسیقی سکوت لحظه هایم باشد نگاهت را می خواهم تا روشنی چشم های خسته ام باشد وجودت را می خواهم تا گرمای قندیل آغوشم باشد خیالت را می خواهم تا خاطره لحظه های فراموشم باشد دست هایت را می خواهم تا نوازشگر بی کسی اشک هایم باشد و تنها خنده هایت را می خواهم تا مرهم کهنه زخم های زندگی ام باشد آری تنها تو را می خواهم ... ديشب اشك آمد به خوابم. گفت قهري با من . گفتم مگه ميشه با آشناي ديرينمم..... ؟! گفت گله دارم . پرسيدم چرا؟ نگاهم كرد و گفت او كيست كه تو را از من رانده؟ خواستم چشمش نكند به دروغ گفتم گريه مي كنم . خواستن توانستن است به كار نيامد دست به دامان پياز شدم.......... دلــم گــــرفـــت وقـــتـــی گـــفـــت: ولـــم کـــن حـــوصــلــتــو نـــدارم…
من عاشق نگاه مهربون و زیبای توام این روزها که هنوز نیستـنت را به هوای دوباره داشتنت ثانیه شماری میکنم... ساکتم... حرف نمیزنم. نه که چیزی برای گفتن نباشد... نه! به این سکوت پیله کرده ام... نه که ندانم چه بگویم... نـــه!! این روزها من از همیشه پر تر از حرفــم! از همیشه بیشتر گفتنی ها دارم... ولی من ماندم و یک عـــــــالمه ناگفته هایِ ناشنیده... حرفهایم را جمع میکنم میگذارمشان گوشه ای روشن، میان دلــــــم! میگذارمشان یک گوشه ی دلم و آنها را هر روز گردگیری میکنم و یادشان می اُفتم و خلاصه آنقدر نگهداریشان میکنم... اشتباه از من بود پررنگ نوشته بودمت ...!
كوچه بي تو مهتاب شبي باز از ان كوچه گذشتم همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم شدم ان عاشق ديوانه كه بودم در نهانخانه جانم ، گل ياد تو درخشيد باغ صد خاطره خنديد عطر صد خاطره پيچيد يادم امد كه شبي با هم از ان كوچه گذشتم پر گشوديم و در ان خلوت دلخواسته گشتيم ساعتي بر لب ان جوي نشستيم تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت من همه محو تماشاي نگاهت آسماه صاف و شب ارام بخت خندان و زمان رام خوشه ماه فرو ريخته در اب شاخه ها دست بر اورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به اواز شباهنگ يادم ايد : تو به من گفتي : از اين عشق حذر كن ! لحظه اي چند بر اين اب نظر كن آب ايينه عشق گذران است تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است باش فردا كه دلت با دگران است تا فراموش كني ، چندي از اين شهر سفر كن ! با تو گفتم : حذر از عشق ! ندانم سفر از پيش تو هر گز نتوانم نتوانم ! روز اول ، كه دل من به تمناي تو پر زد چون كبوتر لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدي ، من نرميدم ، نه گسستم باز گفتم كه تو : صيادي و من اهوي دشتم تا به دام تو درفتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم ! نتوانم اشكي از شاخه فرو ريخت مرغ شب ، ناله تلخي زد و بگريخت اشك در چشم تو لرزيد ماه بر عشق تو خنديد يادم ايد كه : دگر از تو جوابي نشنيدم پاي در دامن اندوه كشيدم نگسستم ، نرميدم رفت در ظلمت غم ، ان شب و شبهاي دگر هم نه گرفتي از عاشق ازرده خبر هم نكني ديگر از ان كوچه گذر هم بي تو اما به چه حالي من از ان كوچه گذشتم!
هر شب دلم برای دلت تنگ می شود آن دل که رفته رفته دگر سنگ می شود وقتی تو نیستی که بگیرم ز دامنت روز های زندگیم همه یکرنگ می شود یادم هنوز هست صدای بهاری ات در ذهن و گوش من همه آهنگ می شود گر بگذری به خاطر سردم تو لحظه ای خواب و خیال من همه ارژنگ می شود خواب و خیال را به کناری، ز دل بگو هر شب دلم برای دلت تنگ می شود درشهرعشق قدم میزدم گذرم افتادبه قبرستان عاشقان خیلی تعجب کردم تاچشم کارمی کردقبربودپیش خودم گفتم یعنی این قدرقلب شکسته وجودداره؟یکدفعه متوجه قلبی شدم که تازه خاک شده بودجلورفتم برگهای روی قبرراکنارزدم که براش دعاکنم وای چی میدیدم باورم نمیشه اون قلبه همون کسیه که چندساله پیش دله منو شکسته بود جور بیکرانه و بهانه خوشتر است دلـــــــم تــــــنــــــگ شـــــــــده برای عکس هایی که پاره کردم و سوزانـدمشان... برای دفتر خاطراتم که مدتهاست دیگر چیزی در آن نمی نویسم... حـتـی برای آدمهای حسودی که دورو برم می چرخیدند و خـیـلـی دیـــرشناختمشان...! برای بـی خـیـالــی و آرامشی که مدتهاست که دیگر ندارمش... خنده هایی که دارم فراموششان می کنم... و برای خودم که حالا دیگـر خیلی عوض شده ام! راستی...؟؟؟؟ می دونی وقتی خدا داشت بدرقه ام می کرد بهم چی گفت !؟ جایی که می ری مردمی داره که می شکننت.. نکنه غصه بخوری ، تو تنها نیستی.. تو کوله بارت عشق می ذارم که بگذری، قلب می ذارم که جا بدی... اشک می دم که همراهیت کنه و مرگ که بدونی بر می گردی پیش خودم... در کنار این مصا�بان خودپسند ناز و عشوه های زیرکانه خوشتر است ای ستاره ها چه شد که در نگاه من دیگر آن نشاط و نغمه و ترانه مرد؟ ای ستاره ها چه شد که بر لبان او آخر آن نوای گرم عاشقانه مرد؟ جام باده سرنگون و بسترم تهی سرنهاده ام به روی نامه های او سرنهاده ام که در میان این سطور جستجو کنم نشانی از وفای او ای ستاره ها مگر شما هم آگهید از دو رویی و جفای ساکنان خاک کاینچنین به قلب آسمان نهان شدید ای ستاره ها ، ستاره های خوب و پاک من که پشت پا زدم به هرچه که هست و نیست تا که کام او ز عشق خود روا کنم لعنت خدا به من اگر به جز جفا زین سپس به عاشقان با وفا کنم ای ستاره ها که همچو قطره های اشک سربدار سر به دامن سیاه شب نهاده اید ای ستاره ها کزان جهان جاودان روزنی به سوی این جهان گشاده اید رفته است و مهرش از دلم نمی رود این روزها من خدای سکوت شده ام خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا خط خطی نشود... اینجا زمین است اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است اینجا گم که میشوی بجای اینکه دنبالت بگردنن فراموشت میکندد......... هر وقت خواستی بدونی کسی دوستت داره تو چشماش زول بزن تا عشق رو تو چشماش ببینی اگه نگات کرد عاشقته . اگه خجالت کشید بدون برات میمیره . اگه سرشو انداخت پایین و یه لحظه رفت تو فکر بدون بدونه تو میمیره و اگر هم خندید بدون اصلا دوست نداره
یك شب تمام غربت مرا ياد مي كني از دست اين عشق بي وفا تو فرياد ميكني بودم كنار تو و هرگز نديده اي مراحالا چرا از اين زمانه تو بيداد مي كني با غم عجين شدم و تنها به يك اميد روزي تو خواهي آمدو مرا شاد ميكني اكنون براي من يك سوال مبهم است آيا هنوز از من تنها تو ياد مي كني
هر کي تورو ازم گرفت الهي بيچاره بشه روز قيامتکه رسيد مجرم و آواره بشه به آب و آتيش مي زنم فکرت نميره از سرم مي خوام فراموشت کنم اما بازم عاشق ترم ای مهربانترین مهربانان ... کسی به شوق تو می خواهد پرواز کند تو پروبالش باش ... کسی به شوق تو می روید تو آبش باش ... کسی از سوزش دل با تو سخن می گوید تو زبانش باش ... کسی تو را بی آنکه بداند جستجو می کند تو مقصد و مقصودش باش ... کسی تو را صدا می کند تو ندایش باش ... کسی تو را عشق می ورزد تو معشوقش باش . گر با غم عشق سازگار اید دل بر مرکب و ارزو سوار اید دل ور دل نبود کجا وطن سازد عشق ور عشق نباشد به چه کار اید دل
دلم براي کسي تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هديه مي دهد دلم براي کسي تنگ است که با زيبايي کلا مش مرا در عشقش غرق مي کند دلم براي کسي تنگ است که تنم اغوشش را مي طلبد دلم براي کسي تنگ است که قلب من براي داشتنش عمرها صبر مي کند دلم براي کسي تنگ است. خواستم عشق رو تو دستام بگيرم ، ولي جا نشد . پس گذاشتمش تو جيبم ، ولي جا نشد . در كيفمو باز كردم ، ولي جا نشد . تصميم گرفتم ببرمش توي اتاق ، ولي جا نشد . بنابراين يه خونه براش گرفتم ، ولي جا نشد . با خودم گفتم : يه باغ ! آره ! ولي جا نشد . پس گذاشتمش توي قلبم ، حالا ديگه جاش خوبه خوبه ... تازه مي فهمم اين كه مي گن دل آدم مي تونه از دنيا هم بزرگتر باشه يعني چي .!؟!؟ تا حالا به رابطه ي دو تا چشم دقت کردي ؟؟ با هم باز ميشن - با هم بسته ميشن - با هم ميخندن - با هم گريه ميکنن - با هم ميچرخن . جالب اينجاس که هيچکدوم هم اون يکي رو نميبينه . دوستي يعني اين !!!! حالا دقت کردي اين دو تا چشم فقط زماني که يه دختر جلوشون ظاهر ميشه يکيشون بسته ميشه و اون يکي باز ميمونه (چشمک) . نتيجه گيري اخلاقي : دختر حتي بهترين و محکم ترين روابط دوستي رو هم به هم ميزنه : Dآرزويم اين است نرود اشك در چشم تو هرگز مگر از شوق زياد......نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز........و به اندازه ي هر روز تو عاشق باشي........عاشق آنكه تو را مي خواهد.......و به لبخند تو از خويش رها مي گردد......... و ترا دوست بدارد به همان اندازه كه دلت مي خواهد چند تا دوسم داري ؟ هميشه وقتي يکي ازم مي پرسيد چند تا دوسم داري يه عدد بزرگ ميگفتم... ولي وقتي تو ازم پرسيدي چند تا دوسم داري گفتم : يکي !!! ميدوني چرا ؟چون قوي ترين و بزرگترين عدديه که ميشناسم ... دقت کردي که قشنگترين و عزيز ترين چيزاي دنيا هميشه يکين ؟ ماه يکيه ... خورشيد يکيه ... زمين يکيه ... خدا يکيه ... مادر يکيه ... پدر يکيه ... تو هم يکي هستي ... وسعت عشق من به تو هم يکيه ... پس اينو بدون از الان و تا هميشه : يکي دوست دارم
. فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم دلم چون دفترم خالی قلم خشکیده در دستم گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم رفیقان یک به یک رفتند مرا با خود رها کردند همه خود درد من بودند گمان کردم که همدردند باران بزن شاید تو خاموشم کنی / شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی آه باران من سراپای وجودم آتش است / پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی
ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﻱ ﻳﻮﺍﺷﮑﻲ ﻫﺎ ﻣﺎﻥ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ
|
About
الهی تو بخشنده ترین و زیباترینی ، گوهر اشک میخری دل شکسته میخواهی ، و عمل بی ریا میپذیری . ما را از گناه سبکبار کن ، و دیدگانمان را اشکبار و قلبمان را به عشق خودت گرفتار . . . آمین
Home
|
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
<-PollItems->
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 7
بازدید کل : 468
تعداد مطالب : 10
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1